برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان matin و آدرس resdd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
بزغاله ای روی پشت بام بود و به شیری که از پایین عبور می کرد توهین میکرد و ناسزا می گفت… شیر گفت: این تو نیستی که به من ناسزا می گوید، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می گوید..! مبادا بوسیله جایگاهت به دیگران توهین کنی، که تکیه گاهت با گذر زمان سست شده و فرو میپاشد، آنگاه تو میمانی و آنهایی که تحقیرشان کردی..!! پس در اوج قدرت مرد باش ….
میگویند شیری درجنگل مریض بود. روباهی نزد او رفت و به او گفت: شفای سلطان در این است که یک گورخر شکار کنی و من با روده گور خر شما را مداوا میکنم. شیر گورخری را شکار کرد و شکم آن را پاره کرد. روباه مکار با روده گور خر، شیر را محکم بست. خورشید که بالا آمد، در اثر گرما روده خشک میشد و به شیر فشار میآمد و نعره میکشید. موشی نزد شیر رفت و گفت: من میتوانم ترا نجات دهم. او شروع به خوردن روده کرد. شیر آزاد شد، ولی از آن جنگل فرار کرد. اهالی جنگل علت را پرسیدند. شیر گفت: در جایی که روباه ببندد و موش باز کند، جای ماندن نیست!!!
حقیقت مانند شیر است ، لازم نیست که از آن دفاع کنی ، آزادش بگذارید آنگاه خودش از خودش دفاع خواهد کرد…!
“نلسون ماندلا”
وقتی یک شیر میخواد طعمهای رو شکار کنه، آنچنان روش متمرکز میشه که هیییچ چیز دیگهای رو نه میبینه و نه میشنوه. اون فقط به هدفش فکر میکنه…
وقتی میخواد چیزی رو بدست بیاره با تمام وجود بلند میشه با تمام وجود دنبالش میکنه و با تمام وجود بدستش میاره رویاتو بدست بیار!!!
بیشترین سرعت آهو هنگام دویدن نود کیلومتر بر ساعت است. بیشترین سرعت شیر هنگام دویدن پنجاه کیلومتر بر ساعت است. چرا آهو شکار شیر میشه؟ چون تو مسیر فرار می ترسه و همش به عقب نگاه میکنه. محکم و با اطمینان به مسیرتون ادامه بدین و به عقب نگاه نکنید.
با سوادان بیشتر در معرض لگد خر هستند….!
گویند در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود خر هم نماینده حیوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه، همه حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند… در مسیر گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی می خورد… روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت: اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است… شیر گفت:چه فکری داری….؟ روباه گفت:خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر، نیاز به به رهبر داریم و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب می شوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم…. شیر قبول کرد و خر را صدا زد و جلسه تشکیل دادند… ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود: جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند…! و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت: من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند….! خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه شومی در سر دارند’ گفت: من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده، کدامتان با سواد هستین آن را بخوانید…؟ شیر فورا گفت:من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند…! خر فورا جفتکی محکم به دهان شیر زد و گردنش را شکست…! روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت.. خر او را صدا زد و گفت: بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را باهم برویم.. روباه گفت:نه من کار دارم… خر گفت:چه کاری؟ روباه گفت:می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا با سواد شوم… وگر نه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود…!!!!!
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد. سپس در حالی که شکمی از غذا در می آورد، هر ازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید. صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.
هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم. غرور، منجلاب موفقیت است. موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!
جرات و شهامت این نیست که روبروی شیر بایستیم بلکه این است که بفهمیم چطور میتوان از شر او جان سالم بدر برد…
سربازان از پیروزی در جنگ ناامید بودند. فرمانده به آنها گفت: سکه را بالا می اندازم، اگر شیر شد پیروز می شویم و اگر خط شود شکست می خوریم. سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست! آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند. فردای آن روز فرمانده سکه را به آنها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود! *امید* در زندگی معجزه می کند…
لشگر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می شود، می تواند لشگر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می شود، شکست دهد.
سگی نزد شیر آمد و گفت با من کشتی بگیر شیر سر باز زد . سگ گفت : نزد تمام سگان خواهم گفت . شیر از مقابله با من می هراسد شیر گفت : سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند که با سگی کشتی گرفته ام !!!
خنده باید زد به ریش روزگار ورنه دیر یا زود پیرت می کند سنگ اگر باشی خمیرت می کند شیر اگر باشی پنیرت می کند باغ اگر باشی کویرت می کند شاه اگر باشی حقیرت می کند ثروت ار داری فقیرت می کند گاز را بگرفته زیرت می کند عاقبت از عمر سیرت می کند گر زدی قهقه به ریش روزگار ریش را چرخانده شیرت می کند دل به تو داده دلیرت می کند خویشتن فرش مسیرت می کند عشق را نور ضمیرت می کند خاک اگر باشی حریرت می کند کورش ار باشی کبیرت می کند رستم ار باشی امیرت می کند آشپز باشی وزیرت می کند پس بخندید و بخندانید هم خنده دنیا را اسیرت می کند
در مسابقه شیر با آهو، بسیاری از آهو ها برنده می شوند چون شیر برای غذا می دود ولی آهو برای زندگی. پس”هدف مهمتر از نیاز است”
بدترین اتفاقی که برای یک شیر میتواند بیافتد این است که فراموش کند که یک شیر است…
در جستجوی خوشبختی بودن، و بدست آوردن و درک آن، یکی از اهداف هر انسانی در زندگی است. اما بدون تغییر و تحول شخصی، هیچ چیزی در زندگی متحول نخواهد شد و تغییری نخواهد یافت. بنابراین، برای تحول در زندگی، ابتدا تو باید متحول شوی! تا زمانی که دنیای درونتان تغییر نکند دنیای بیرون شما تغییر نخواهد کرد پس بهترین کار اینه که دریابید خود را و از نو با خود ملاقات کنید و شخصیتتون رو از نو در جهان هستی تعریف کنید.
قلب تو قلب پرنده پوستت اما پوست شیر زندون تن و رها کن ای پرنده پر بگیر
ترس، همه چیز را از بین می برد.
ترس، تمام موفقیت های آینده ات را متوقف می سازد. ترس، تمام عظمت روحت را تصاحب می کند و نمی گذارد که با تمام وسعت روحت، با زندگی برخورد داشته باشی. باید در زندگی ات، یک حادثه ی عظیم رخ دهد. حادثه ای که بسیار ضروری است. و این حادثه چیزی نیست جز اینکه به جای ترس، عشق و یقین و ایمان را جایگزین کنی. آنگاه، تمام خواسته هایت به اذن خدا برآورده خواهد شد.
من میتونم و انجامش میدم تمام نقطه .
تجربه های زندگی مرا به سوی موفقیت های بزرگ هدایت می کند…
امروز فقط می خواهم از خداوند برای هدیه ی زندگانی سپاسگزاری کنم . هیچ گله و شکایتی از روزگار نمی کنم ، بابت موهبت هایی که خداوند به من داده شکرگزارم.
نقطهی شروع هر موفقیتی، خواستن است.
وقتی به چیزی فکر میکنید در واقع برایش کارت دعوت میفرستید.
هر انسان در ضمیرش آیینه ای است که تصویر خودش را در آن می بیند .
عزت نفس ، یک احساس است. احساسی که انسان از خود دارد و بدان که اولین ایستگاه موفقیت شما است. عزت نفس بدین معنی است که انسان چقدر برای خود ارزش و احترام قائل است. به خود چگونه می اندیشی ؟ چه احساسی از خود داری ؟ چقدر احساس عظمت و بزرگی در وجود خود میکنی؟ عزت نفس دقیقا حاصل خودشناسی است.
افراد موفق هر روز زمانی را به آرامش ذهن خود از طریق مراقبه یا دعا اختصاص میدهند، این حس آرامش و سکوت، تصویری بزرگتر از زندگی را در مقابل دیدگانمان قرار میدهد.
منتظر نباش به اهدافت برسی و بعد به خودت افتخار کنی. بلکه به هر قدمی که به سمت اهدافت برمیداری افتخار کن…
بهتره یک روز مثل یک شیر زندگی کنی تا یک عمر مثل یک گوسفند !!!
بیشتر مردم به ترس ها و حماقت هایشان زنجیر شده اند و جرئت ندارند بی طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی شان چیست. آنها همین طور زندگی شان را بی هیچ رضایتی ادامه می دهند بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه نارضایتی شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی شان ایجاد کنند. سرآخر هم می میرند…!
وقتی نمیبخشید وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید وقتی وقتتان را تلف میکنید وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید وقتی از همه چیز شکایت میکنید وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید وقتی در روابط اشتباه میمانید وقتی بدبین و منفیگرا هستید وقتی با یک دروغ زندگی میکنید وقتی درمورد همه چیز نگرانید
قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید!
امروز باورهایم را به اذن خداوند میسازم:
باور میکنم که خالق زندگی خویش هستم. باور میکنم که خدایی بزرگ دارم. باور میکنم که اندیشه هایم زیباست. باور میکنم که سالم و شاداب هستم. باور میکنم که خوبی ها در زندگیم جاریست. باور میکنم که در تمام اتفاقات زندگیم خیری نهفته است. باور میکنم که دنیا پر است از فراوانی. باور میکنم که لایق نعمتهای بیشتری هستم. باور میکنم که زندگی بسیار زیباست. باور میکنم که باورهایم زندگیم را میسازد.
شیر (نام علمی: Panthera leo) پستانداری گوشتخوار از سردهٔ پلنگمانندهای خانوادهٔ گربهایان است. با بدنی بزرگ که وزنش در میان نرها گاه به ۲۵۰ کیلوگرم میرسد؛ این جانور نیرومند دومین عضو بزرگجثهٔ سردهٔ خود پس از ببر است. شیر به خاطر بدن بزرگ و هیبت و چالاکیش در هنگام شکار لقب «سلطان جنگل» را به خود گرفته؛ اگرچه بیشتر در مناطق گرمدشت آفریقا زندگی میکند و تنها تعداد کمی از آن در پارک ملی جنگل گیر در گجرات هند یافت میشوند. آنها طعمههای گوناگونی را بهعنوان خوراک اختیار میکنند که شامل بیشتر جفتسمسانان بومی آفریقا و بهندرت جانداران بزرگی چون فیل و زرافه میشوند.
با آنکه در گذشته شیرها در آفریقا، خاورمیانه، و جنوب آسیا (از جمله ایران) به فراوانی یافت میشدند؛ امروزه تعداد کمی از آنها در آفریقا و آسیا باقی ماندهاند که جمعیتشان به سوی کمتر شدن پیش میرود. هماکنون اتحادیه بینالمللی حفاظت از طبیعت وضعیت بقای گونهٔ شیر را در رده آسیبپذیر طبقهبندی کردهاست.
شیرها ساختار اجتماعی مشخصی ندارند و در جامعهای برابر و بدون ردهبندی زندگی میکنند. آنها به صورت گروهی به شکار میروند و شکارکردن بیشتر بر دوش شیرهای ماده است. با آنکه شیرهای نر شکار نمیکنند اما وظیفهٔ محافظت از گروه و قلمرو آن را بر دوش دارند. اما شیرهای نر نیز میتوانند برای خود شکار کنند. همچنین میزان موفقیت هر دو جنس تقریبا برابر است. قلمرو شیر میتواند تا ۲۶۰ کیلومتر مربع را پوشش دهد.
به این جانور با ابهت از دیرباز تا کنون در فرهنگ و ادبیات ملل گوناگون جهان توجه شدهاست.نگارههای غار در لاسکو فرانسه نخستین نقاشیهای یافت شده از شیر در جهانند که مربوط به ۱۷٬۰۰۰ سال پیش هستند. به عنوان نمادی از پادشاهی و قدرت در طبیعت، تصویر شیر از دیرباز در فرهنگ ایرانی نمایندهٔ شاهنشاهی بوده و اشاره به آن در طول تاریخ از سنگنگارههای تخت جمشید تا پرچم ایران و دودمان پهلوی دیده میشود.
شیر گونهای از سردهٔ پلنگمانندها است و خویشاوندان نزدیکش دیگر گونههای این سرده چون ببر، پلنگ، پلنگ برفی و جگوار هستند. به احتمال زیاد سردهٔ پلنگیان در آسیا فرگشت یافت ولی ریشههای دقیق آن نامشخص هستند.شواهد سنگوارهای نشان میدهند که این سرده میبایست میان ۲ تا ۳٫۸ میلیون سال پیش بر روی زمین پا گذاشته باشد.شیر خود، میان ۱ میلیون تا ۸۰۰٬۰۰۰ سال پیش در آفریقا فرگشت یافت و در زیستگاههای نیمکره شمالی پراکنده شد.
کهنترین سنگوارههای یافت شدهٔ شیر در اروپا مربوط به ۷۰۰٬۰۰۰ سال پیش هستند که مربوط به زیرگونه Panthera leo fossilis در ایسرنیا، ایتالیا میشوند. شیرهای غارنشین (Panthera leo spelaea) بازماندگان اینگونه شیر هستند که ۳۰۰٬۰۰۰ سال پیش ظاهر شدند.شیرهای شمال اوراسیا در پایان واپسین دورهٔ یخبندان زمین نزدیک به ۱۰٬۰۰۰ سال پیش منقرض شدند.شیرهای اروپا در دورهٔ پلیستوسن پسین نه تنها در اوراسیا حضور داشتند که به آمریکای شمالی راه پیدا کردند و در جنوب تا پرو پراکنده شدند.
بررسیهای تازه انجام گرفته و منتشر شده در سال ۲۰۱۴ (میلادی) نشان دادهاند که نیاکان شیرهای امروزی حدود ۱۲۴ هزار سال پیش زندگی میکردند. گونه امروزی شیر (Panthera leo) نخست در شرق و جنوب آفریقا ظاهر شد. در دوران پلیستوسن پسین شیرهای ساکن جنوب یا شرق قاره آفریقا با گذر زمان از بقیه جدا شده و روند تغییر خود به نسبت شیرهای ساکن شمال و غرب آفریقا را آغاز کردند. وجود دو رودخانهٔ بزرگ نیل و نیجر باعث شد که این دو گروه از شیرها از هم دور بمانند. Panthera leo در حدود ۲۱ هزار سال پیش به خارج از قاره آفریقا پا گذاشت و در نهایت به شبهقاره هند رسیدند. حدود ۵ هزار سال پیش نیز گروه دیگری از شیرها از آفریقا مهاجرت کرده و به ایران رسیدند. این نسل از شیرها امروزه منقرض شدهاند.
زیرگونهها
به صورت سنتی میتوان گفت که ۱۲ زیرگونهٔ معاصر شیر شناسایی شدهاند که با هم در ظاهر یال، اندازهٔ بدن، و گسترهٔ پراکندگی تفاوت دارند. با این حال همهٔ این زیرگونهها، زیرگونهٔ واقعی نیستند چرا که گاه تغییرات در ظاهر آنچنان کماهمیت و ناچیز بودهاند که صرفاً نشاندهندهٔ تنوع فراوان در ظاهر شیرهای مختلف هستند. از این رو امروزه تنها ۸ زیرگونه پذیرفته شدهاند که از میان آنها نیز شیر دماغه (Panthera leo melanochaita) به احتمالی یک زیرگونهٔ واقعی نیست.
يك دوره از زندگيم گم شد… وقتي ميان آرزوهاي “كودكي” ام “پير” شدم…!
انسان مانند درياست ؛ هر چه عمیق تر باشد آرامتر است. انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد و انسان کوچک بر دیگران. انسان قوی از خودش محافظت میکند و انسان قویتر از دیگران. وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت. هرکس که به او نزدیک تر است، آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است، و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس كرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیم و در دنیای دیگری از خواب بیدار شدیم
حالا دیزنی لند هم سحرآمیز نیست پاریس هم دیگر عاشقانه نیست حتی نیویورک هم دیگر خارقالعاده به نظر نمیرسد دیوار چین هم دیگر قلعه تدافعی نیست ومکه خالیست....
به آغوش کشیدن و بوسیدن به یکباره اسلحه ای مرگبار شدند
و به دیدن پدرمادر و دوستان نرفتن دلیل عشق به آنهاست وناگهان متوجه میشوید که قدرت، زیبایی و پول بی ارزش میشوند وقتی نمیتوانداکسیژن حیاتی را به شما بدهد
جهان به زندگی خود ادامه میدهد و زیباست فقط انسان رادرقفس قرار داده به تصورم جهان در حال فرستادن پیام به ماست (وجود تو لازم نیست)
هوا زمین و آسمان نیازی به وجودتان ندارد و بدون شما قادر است به زندگیش ادامه دهد وقتی برگشتید به یاد داشته باشید که شما میهمان هستید
كاش قلبم درد تنهايي نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشتكاش ميشد راه سرد عشق را بي خطر پيمودوقرباني نداشت
از تو اي عشق، در اين دل چه شررها دارم يادگار از تو چه شبها، چه سحر ها، دارم
با تو اي راهــــزن دل، چه سفـر ها دارم گرچه از خود خبرم نيست، خبر ها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا كردي تو مرا غافل از انديشـهي فردا كردي
وصل و هجران سبب گرمي بازار تو بود راست گويم دل ديوانه گرفتــار تو بود
چون نكو مينگـرم شمع تو، پروانه توئي حــرم و دير توئي، كعبه و بتخانه توئي
گرچه از چشم بتي بيدل و دينم، اي عشق هر چه بينم همه از چشم تو بينم؛ اي عشق
كاش دائم دل ما از تو بلرزد، اي عشق آن دلي كز تو نلرزد ؛به چه ارزد؛ اي عشق
نجار، قبل از اینکه شروع به ساختن چیزی کند، باید نقشۀ دقیق همهچیز را بکشد. او پیش از اینکه یک صندلی بسازد، دقیقاً میداند نتیجۀ کارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ کافی مهارت و تجربه داشته باشد، هیچ خطایی رخ نخواهد داد.
اما باغبان چطور؟ او هم همۀ تلاشش را میکند، به جزئیترین نشانهها توجه دارد و بهترین شرایط را برای رشد گلها و گیاهانش فراهم میکند. اما با وجود این، نمیتواند تعیین کند که درختی که کاشته، یا گلی که پرورش داده، چه شکلی خواهند شد. باغبان، برخلاف نجار، همیشه منتظر چیزهای پیشبینینشده است. یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند درختها زودتر از چیزی که انتظار داشت شکوفه کردهاند. یا میبیند گلدانِ سرسبزی ناگهان پژمرده شده است.
بعضی از پدر و مادرها میخواهند برای بچهشان نجار باشند. از همان کودکی نقشۀ راه موفقیت او را پیش خودشان کشیدهاند.
پسرم باید دانشمند شود، دخترم باید پزشک شود و بعد لحظه لحظۀ زندگی کودکشان را مثل نجارها با خطکش و پرگار و گونیا اندازه میگیرند.
۴۰دقیقه بازی، دو ساعت درس، ۲۰دقیقه تلویزیون و همینطور تا آخر.
آنها تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهند این برنامه به هم بریزد، اما نکتۀ بزرگی را فراموش کردهاند: نجارها با چوب بیجان کار میکنند، ولی بچهها نهالهای زندهاند.
آلیسون گوپنیک، نویسندۀ کتاب علیه تربیت فرزند، میگوید باید برای بچهها باغبان بود.
باید به آنها توجه کنیم، شرایط رشد و بالندگیشان را فراهم کنیم، اما بدانیم که آنها باید راه خودشان را بروند.
با بازی، زندگیکردن را بیاموزند و با شلختگی و بههمریختگی، اهمیت نظم و برنامهریزی را درک کنند.
یادمان نرود که مرغوبترین میز و صندلیها هم هیچوقت شکوفه نخواهند
گاهي محتاجم به اقتدار در صدايت ,كه حس كنم برايم هركاري ميكني پس نزديك بيا, بدون لبخند و جدي تكيه كن به من ,با لحن درياييتبگو دوستتدارممثل لحن جديت ,مرا بغل كن…
گاهي چنان گره ميخورد دلت به دلي ڪه هيچ چيز و هيچڪس را ياراي گشايشش نيست گاهي چنان مست ميشوي از شنيدن صدايي ڪه نفس هايش را بوسه ميزني گاهي چنان نامي را با جان و دل ميخواني ڪه پژواڪ موسيقي عاشقانه ايست گاهي چنان بيتاب ميشوي ڪه بجاي اشڪ، سيل ميباري گاهي چنان دلتنگ ميشوي ڪه سَر بر ديوارِ جنون جان ميدهي اينچنين است قصهٔ عشق و دلباختگي و آغاز تمام تنهايي ها !
می کوباند بر صخره آشفتگی هایش را موج نا آرام
من آزردگی هایم را مشت می کنم و می کوبم بر قلب ناچارم و او جز صدای تپشی روزمره آهی ندارد که فریاد کند
آه می کشم و فریادم می کند موج دریا اینچنین چگونه با تپش قلب من آشناست؟ غریبه ای آشناتر از دوستان ناسازگار غریبه ای هم یارتر از همسایگان آزار
يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود توي اين شهرقشنگ يه روزي هيچي نبود ديوارامون گلي بود تلفن هندلي بود كارامون هردلي بود گازمون كپسولي بود برقمون چراغ سيمي لامپ هامونم قديمي قفل درها خفتي بود يخچالامون نفتي بود
همه امیدت به اون باشه به اون بالاسری به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره دستتو سفت گرفت و کمکت کرد
به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید
به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه : صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار
به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته
وقتی همه امیدت به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم ، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست
تادلـــبر و دلـــدار تو باشے خوبم مجنون شدم و يار تو باشے خوبم درديست كه اے كـــاش مداوا نشود وقتے كه پرستـار تو باشےخـــوبم
------------------------------
مشكل است از كوي او قطع نظر كردن مرا ورنه آسان است از دنيا گذر كردن مرا
بال من در گرد سر گرديدن گل ريخته است از مروت نيست زين گلشن به در كردن مرا
نيست در كالاي من چون آب روشن پشت و روي چيست يارب مطلب از زير و زبر كردن مرا؟
گر چه از شيشه است نازك تر دل بي صبر من سينه پيش سنگ مي بايد سپر كردن مرا
پيش گل چاك گريبان باز كردن زود بود شرم مي بايست از مژگان تر كردن مرا
در شكرزاري كه موران كامراني مي كنند نيست از انصاف محروم از شكر كردن مرا
دل چه باشد تا ز من بايد به پنهاني ربود؟ آخر اي بي درد، بايستي خبر كردن مرا
با چنين سامان حسن اي غنچه لب انصاف نيست از براي بوسه اي خون در جگر كردن مرا
من كه با ياد تو دنيا را فرامش كرده ام از مروت نيست از خاطر به در كردن مرا
در بياباني كه از نقش قدم بيش است چاه با دو چشم بسته مي بايد سفر كردن مرا
از صدف صد پرده صائب كار من نازكترست آب تلخ و شور مي بايد گهر كردن مرا
زمان انسان ها را دگرگون ميكند… اما تصويري كه از ايشان داريم ثابت نگه ميدارد… هيچ چيز دردناكتر از اين تضاد ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره نيست…
بي خبر از قلبِ من داني چه كردي كه منم آسمان را در پِيَت گشتم به اصرارِ دلم
شفقِ گيسوي يارم ميكشاند سمتِ خود گر نه من گم ميشدم راهي ندانم تا برم
هر چه سختي ديدم و تاريكي و درماندگي جمله شيرين ميشُدم باشد كه من تلخم بگم
گر هزاران فَرسَخَم باشد ميان من و تو باز و بستش تا كني چَشمت همانا ميرسم
من همانم كه به شوقت غرق اشكم ميشوم گر بِگي من هم،محال است دل به روياها بدم
ما شبيه جنسِ ، خاك خوردِعِ داخلِ ويتريٓنيم ! كه يِه نفر انتخابمون كرْد ، اما … حاضر نَُشد بهامونُ پرداخت كُنِه فَقط اومَد دلخوشمون كَردُ رفت ؛ رَفت يِه دوُرى بزنهِ وُ بَرگردِه
==================
وقتي ناراحتي تصميم نگير وقتي دير ميشه عجله نكن وقتي يكيو دوسش داري زود بهش نگو بذار خودش بفهمه
وقتي خيلي خوشحالي به كسي قول نده وقتي يكي دلتو شكست سر يكي ديگه تلافي نكن
وقتي بغضت گرفته پيش هركي گريه نكن شايد همون دشمنت باشه از ته دل خوشحال بشه
وقتي با يكي قهر كردي پشت سرش حرف نزن شايد دوباره بخواي باهاش دوست بشي
و آخرش اينكه اگر خودت دلت پاكه, فكر نكن همه مثل خودتن .!
خدا در جاهایی دور از انتظار به دست افرادی دور از انتظار در مواقعی تصور ناپذیر معجزات خود را به تو نشان میدهد خدایا به من ایمانی عطا کن که نگران روزی ام نباشم درست مانند کودکی که نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد
با تو باشم بي نياز از هـر نيازم خوب من با همه خوب و بد دنيـا بسازم خوب من
با تـو باشم آسمان زير پر و بال من است با صداي خنده هايت نغمه سازم خوب من
شاعر چشمان تـو بودن برايـم آرزوست در غزل با عشق تو من يكه تازم خوب من
با من از ماندن بگو رفتن عذابـم ميدهد در قمـار زندگي بـا تـو نبازم خوب من
نـاز چشمان نجيبت را بـه جانم ميخرم قبله ام چشمان تو ،رو به نمازم خوب من
آنقـَدَر پـاك و زلالي و مقدس نـازنين دوست دارم پيش تو دل را ببازم خوب من
ميشوي سنگِ صبـوري بـر من ِسنگ صبور كس نباشد غيـر تو محرم به رازم خوب من
=========================
زخمي بر پهلويم هست روزگار نمك ميپاشد و من پيچ و تاب ميخورمو همه گمان ميكنند كه من مــيرقصـــم
============================
در ادبيات فارسی داريم: اندك اندك به هم شود بسيار دانه دانه است غله در انبار
در رياضيات هم فصلي داريم بنام تصاعد و لگاريتم كه مي گويد اگر روزي تصميم بگيريد با يك تومان (فقط ده ريال!) پس اندازی را شروع كنيد و هر روز آن را دو برابر كنيد؛ بعد از يك ماه يك ميليون تومان و بعد از يك سال بيش از هفت ميليارد تومان پس انداز خواهيد داشت!
واقعاً متعجب خواهيد شد! اما اين اثر را صاحب مجله موفقيت در آمريكا بنام دارن هاردی، "اثر مركب" ناميد. اين قانون در تمام ابعاد زنگی جاريست
اگر روزي يك قاشق برنج كمتر بخوريد و چند دانه برنج خام آن را در يك كيسه جداگانه بريزيد، پس از يك سال، مصرف دو سال ديگر برنج ذخيره كرده ايد!
اگر روزي يك دقيقه تمرين كششي انجام دهيد بعد از سه ماه، بدني به نرمي ژيمناستيك كاران خواهيد داشت.
اگر شبي يك صفحه كتاب مربوط به شغل يا علايقتان بخوانيد بعد از دو سال به اندازه يك دكتراي تخصصي سواد خواهيد داشت:
رهرو آن نيست گهي تند و گهي خسته رود رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود!
عبارات تاكيدي هم همين كار را با سلامت جسم و روان شما خواهند كرد
تا يكي دو ماه اثر قابل توجهي نشان نمي دهند، اما بعد از شش ماه اثر شگفت انگيزشان پديدار مي شود و در تمام ابعاد زندگي شما متجلي مي شود:
من هر روز يك قدم كوچك به جلو بر ميدارم يك ريال پس انداز، يك دقيقه ورزش، يك قاشق غذا كمتر، يك كلمه محبت آميز بيشتري به اطرافيانم به زبان مي آورم.
من به اثر تصاعدي استمرار و پيوستگي عبارات تاكيدي ايمان دارم
فاصله هميشه اصالتش بد نيست ميتوانيد بفهميد طرفتان چند مرده حلاج است كه در نبودتان، چقدر برايش بوديد كه دوست داشتنش فقط جلوي چشمانتان است يا اينكه بلد است آنقدر دلتنگ شود كه فاصله را تمام كند و تنها اثر فاصله رويش دلتنگي است و بس و ذره اي خدشه به تعهد و دلبستگي تان وارد نكند بعد از مدت ها نديدن ديدن بعد از فاصله عجيب ميچسبد
يك دوره از زندگيم گم شد… وقتي ميان آرزوهاي “كودكي” ام “پير” شدم…!
انسان مانند درياست ؛ هر چه عمیق تر باشد آرامتر است. انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد و انسان کوچک بر دیگران. انسان قوی از خودش محافظت میکند و انسان قویتر از دیگران. وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت. هرکس که به او نزدیک تر است، آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است، و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس كرد
ما در یک دنیا به خواب رفتیم و در دنیای دیگری از خواب بیدار شدیم
حالا دیزنی لند هم سحرآمیز نیست پاریس هم دیگر عاشقانه نیست حتی نیویورک هم دیگر خارقالعاده به نظر نمیرسد دیوار چین هم دیگر قلعه تدافعی نیست ومکه خالیست....
به آغوش کشیدن و بوسیدن به یکباره اسلحه ای مرگبار شدند
و به دیدن پدرمادر و دوستان نرفتن دلیل عشق به آنهاست وناگهان متوجه میشوید که قدرت، زیبایی و پول بی ارزش میشوند وقتی نمیتوانداکسیژن حیاتی را به شما بدهد
جهان به زندگی خود ادامه میدهد و زیباست فقط انسان رادرقفس قرار داده به تصورم جهان در حال فرستادن پیام به ماست (وجود تو لازم نیست)
هوا زمین و آسمان نیازی به وجودتان ندارد و بدون شما قادر است به زندگیش ادامه دهد وقتی برگشتید به یاد داشته باشید که شما میهمان هستید
كاش قلبم درد تنهايي نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشتكاش ميشد راه سرد عشق را بي خطر پيمودوقرباني نداشت
از تو اي عشق، در اين دل چه شررها دارم يادگار از تو چه شبها، چه سحر ها، دارم
با تو اي راهــــزن دل، چه سفـر ها دارم گرچه از خود خبرم نيست، خبر ها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا كردي تو مرا غافل از انديشـهي فردا كردي
وصل و هجران سبب گرمي بازار تو بود راست گويم دل ديوانه گرفتــار تو بود
چون نكو مينگـرم شمع تو، پروانه توئي حــرم و دير توئي، كعبه و بتخانه توئي
گرچه از چشم بتي بيدل و دينم، اي عشق هر چه بينم همه از چشم تو بينم؛ اي عشق
كاش دائم دل ما از تو بلرزد، اي عشق آن دلي كز تو نلرزد ؛به چه ارزد؛ اي عشق
نجار، قبل از اینکه شروع به ساختن چیزی کند، باید نقشۀ دقیق همهچیز را بکشد. او پیش از اینکه یک صندلی بسازد، دقیقاً میداند نتیجۀ کارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ کافی مهارت و تجربه داشته باشد، هیچ خطایی رخ نخواهد داد.
اما باغبان چطور؟ او هم همۀ تلاشش را میکند، به جزئیترین نشانهها توجه دارد و بهترین شرایط را برای رشد گلها و گیاهانش فراهم میکند. اما با وجود این، نمیتواند تعیین کند که درختی که کاشته، یا گلی که پرورش داده، چه شکلی خواهند شد. باغبان، برخلاف نجار، همیشه منتظر چیزهای پیشبینینشده است. یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند درختها زودتر از چیزی که انتظار داشت شکوفه کردهاند. یا میبیند گلدانِ سرسبزی ناگهان پژمرده شده است.
بعضی از پدر و مادرها میخواهند برای بچهشان نجار باشند. از همان کودکی نقشۀ راه موفقیت او را پیش خودشان کشیدهاند.
پسرم باید دانشمند شود، دخترم باید پزشک شود و بعد لحظه لحظۀ زندگی کودکشان را مثل نجارها با خطکش و پرگار و گونیا اندازه میگیرند.
۴۰دقیقه بازی، دو ساعت درس، ۲۰دقیقه تلویزیون و همینطور تا آخر.
آنها تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهند این برنامه به هم بریزد، اما نکتۀ بزرگی را فراموش کردهاند: نجارها با چوب بیجان کار میکنند، ولی بچهها نهالهای زندهاند.
آلیسون گوپنیک، نویسندۀ کتاب علیه تربیت فرزند، میگوید باید برای بچهها باغبان بود.
باید به آنها توجه کنیم، شرایط رشد و بالندگیشان را فراهم کنیم، اما بدانیم که آنها باید راه خودشان را بروند.
با بازی، زندگیکردن را بیاموزند و با شلختگی و بههمریختگی، اهمیت نظم و برنامهریزی را درک کنند.
یادمان نرود که مرغوبترین میز و صندلیها هم هیچوقت شکوفه نخواهند
گاهي محتاجم به اقتدار در صدايت ,كه حس كنم برايم هركاري ميكني پس نزديك بيا, بدون لبخند و جدي تكيه كن به من ,با لحن درياييتبگو دوستتدارممثل لحن جديت ,مرا بغل كن…
گاهي چنان گره ميخورد دلت به دلي ڪه هيچ چيز و هيچڪس را ياراي گشايشش نيست گاهي چنان مست ميشوي از شنيدن صدايي ڪه نفس هايش را بوسه ميزني گاهي چنان نامي را با جان و دل ميخواني ڪه پژواڪ موسيقي عاشقانه ايست گاهي چنان بيتاب ميشوي ڪه بجاي اشڪ، سيل ميباري گاهي چنان دلتنگ ميشوي ڪه سَر بر ديوارِ جنون جان ميدهي اينچنين است قصهٔ عشق و دلباختگي و آغاز تمام تنهايي ها !
می کوباند بر صخره آشفتگی هایش را موج نا آرام
من آزردگی هایم را مشت می کنم و می کوبم بر قلب ناچارم و او جز صدای تپشی روزمره آهی ندارد که فریاد کند
آه می کشم و فریادم می کند موج دریا اینچنین چگونه با تپش قلب من آشناست؟ غریبه ای آشناتر از دوستان ناسازگار غریبه ای هم یارتر از همسایگان آزار
يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود توي اين شهرقشنگ يه روزي هيچي نبود ديوارامون گلي بود تلفن هندلي بود كارامون هردلي بود گازمون كپسولي بود برقمون چراغ سيمي لامپ هامونم قديمي قفل درها خفتي بود يخچالامون نفتي بود
همه امیدت به اون باشه به اون بالاسری به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره دستتو سفت گرفت و کمکت کرد
به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید
به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه : صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار
به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته
وقتی همه امیدت به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم ، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست
تادلـــبر و دلـــدار تو باشے خوبم مجنون شدم و يار تو باشے خوبم درديست كه اے كـــاش مداوا نشود وقتے كه پرستـار تو باشےخـــوبم
------------------------------
مشكل است از كوي او قطع نظر كردن مرا ورنه آسان است از دنيا گذر كردن مرا
بال من در گرد سر گرديدن گل ريخته است از مروت نيست زين گلشن به در كردن مرا
نيست در كالاي من چون آب روشن پشت و روي چيست يارب مطلب از زير و زبر كردن مرا؟
گر چه از شيشه است نازك تر دل بي صبر من سينه پيش سنگ مي بايد سپر كردن مرا
پيش گل چاك گريبان باز كردن زود بود شرم مي بايست از مژگان تر كردن مرا
در شكرزاري كه موران كامراني مي كنند نيست از انصاف محروم از شكر كردن مرا
دل چه باشد تا ز من بايد به پنهاني ربود؟ آخر اي بي درد، بايستي خبر كردن مرا
با چنين سامان حسن اي غنچه لب انصاف نيست از براي بوسه اي خون در جگر كردن مرا
من كه با ياد تو دنيا را فرامش كرده ام از مروت نيست از خاطر به در كردن مرا
در بياباني كه از نقش قدم بيش است چاه با دو چشم بسته مي بايد سفر كردن مرا
از صدف صد پرده صائب كار من نازكترست آب تلخ و شور مي بايد گهر كردن مرا
زمان انسان ها را دگرگون ميكند… اما تصويري كه از ايشان داريم ثابت نگه ميدارد… هيچ چيز دردناكتر از اين تضاد ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره نيست…
بي خبر از قلبِ من داني چه كردي كه منم آسمان را در پِيَت گشتم به اصرارِ دلم
شفقِ گيسوي يارم ميكشاند سمتِ خود گر نه من گم ميشدم راهي ندانم تا برم
هر چه سختي ديدم و تاريكي و درماندگي جمله شيرين ميشُدم باشد كه من تلخم بگم
گر هزاران فَرسَخَم باشد ميان من و تو باز و بستش تا كني چَشمت همانا ميرسم
من همانم كه به شوقت غرق اشكم ميشوم گر بِگي من هم،محال است دل به روياها بدم
ما شبيه جنسِ ، خاك خوردِعِ داخلِ ويتريٓنيم ! كه يِه نفر انتخابمون كرْد ، اما … حاضر نَُشد بهامونُ پرداخت كُنِه فَقط اومَد دلخوشمون كَردُ رفت ؛ رَفت يِه دوُرى بزنهِ وُ بَرگردِه
==================
وقتي ناراحتي تصميم نگير وقتي دير ميشه عجله نكن وقتي يكيو دوسش داري زود بهش نگو بذار خودش بفهمه
وقتي خيلي خوشحالي به كسي قول نده وقتي يكي دلتو شكست سر يكي ديگه تلافي نكن
وقتي بغضت گرفته پيش هركي گريه نكن شايد همون دشمنت باشه از ته دل خوشحال بشه
وقتي با يكي قهر كردي پشت سرش حرف نزن شايد دوباره بخواي باهاش دوست بشي
و آخرش اينكه اگر خودت دلت پاكه, فكر نكن همه مثل خودتن .!
خدا در جاهایی دور از انتظار به دست افرادی دور از انتظار در مواقعی تصور ناپذیر معجزات خود را به تو نشان میدهد خدایا به من ایمانی عطا کن که نگران روزی ام نباشم درست مانند کودکی که نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد
با تو باشم بي نياز از هـر نيازم خوب من با همه خوب و بد دنيـا بسازم خوب من
با تـو باشم آسمان زير پر و بال من است با صداي خنده هايت نغمه سازم خوب من
شاعر چشمان تـو بودن برايـم آرزوست در غزل با عشق تو من يكه تازم خوب من
با من از ماندن بگو رفتن عذابـم ميدهد در قمـار زندگي بـا تـو نبازم خوب من
نـاز چشمان نجيبت را بـه جانم ميخرم قبله ام چشمان تو ،رو به نمازم خوب من
آنقـَدَر پـاك و زلالي و مقدس نـازنين دوست دارم پيش تو دل را ببازم خوب من
ميشوي سنگِ صبـوري بـر من ِسنگ صبور كس نباشد غيـر تو محرم به رازم خوب من
=========================
زخمي بر پهلويم هست روزگار نمك ميپاشد و من پيچ و تاب ميخورمو همه گمان ميكنند كه من مــيرقصـــم
============================
در ادبيات فارسی داريم: اندك اندك به هم شود بسيار دانه دانه است غله در انبار
در رياضيات هم فصلي داريم بنام تصاعد و لگاريتم كه مي گويد اگر روزي تصميم بگيريد با يك تومان (فقط ده ريال!) پس اندازی را شروع كنيد و هر روز آن را دو برابر كنيد؛ بعد از يك ماه يك ميليون تومان و بعد از يك سال بيش از هفت ميليارد تومان پس انداز خواهيد داشت!
واقعاً متعجب خواهيد شد! اما اين اثر را صاحب مجله موفقيت در آمريكا بنام دارن هاردی، "اثر مركب" ناميد. اين قانون در تمام ابعاد زنگی جاريست
اگر روزي يك قاشق برنج كمتر بخوريد و چند دانه برنج خام آن را در يك كيسه جداگانه بريزيد، پس از يك سال، مصرف دو سال ديگر برنج ذخيره كرده ايد!
اگر روزي يك دقيقه تمرين كششي انجام دهيد بعد از سه ماه، بدني به نرمي ژيمناستيك كاران خواهيد داشت.
اگر شبي يك صفحه كتاب مربوط به شغل يا علايقتان بخوانيد بعد از دو سال به اندازه يك دكتراي تخصصي سواد خواهيد داشت:
رهرو آن نيست گهي تند و گهي خسته رود رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود!
عبارات تاكيدي هم همين كار را با سلامت جسم و روان شما خواهند كرد
تا يكي دو ماه اثر قابل توجهي نشان نمي دهند، اما بعد از شش ماه اثر شگفت انگيزشان پديدار مي شود و در تمام ابعاد زندگي شما متجلي مي شود:
من هر روز يك قدم كوچك به جلو بر ميدارم يك ريال پس انداز، يك دقيقه ورزش، يك قاشق غذا كمتر، يك كلمه محبت آميز بيشتري به اطرافيانم به زبان مي آورم.
من به اثر تصاعدي استمرار و پيوستگي عبارات تاكيدي ايمان دارم
فاصله هميشه اصالتش بد نيست ميتوانيد بفهميد طرفتان چند مرده حلاج است كه در نبودتان، چقدر برايش بوديد كه دوست داشتنش فقط جلوي چشمانتان است يا اينكه بلد است آنقدر دلتنگ شود كه فاصله را تمام كند و تنها اثر فاصله رويش دلتنگي است و بس و ذره اي خدشه به تعهد و دلبستگي تان وارد نكند بعد از مدت ها نديدن ديدن بعد از فاصله عجيب ميچسبد